جدول جو
جدول جو

معنی سر افشان - جستجوی لغت در جدول جو

سر افشان
آنکه سر کسان بیفشاند، سر جنباننده از غرور و مستی و شور و حال
تصویری از سر افشان
تصویر سر افشان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر افشانی
تصویر سر افشانی
عمل سر افشانذدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در افشان
تصویر در افشان
آنکه در می پاشد، در افشاننده، شخص بلیغ و زبان آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زر افشان
تصویر زر افشان
دارای ریزه های زر: قبای زر افشان، شاباش نثار کردن جواهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرافشان
تصویر سرافشان
سرافشاننده، سرجنباننده، کنایه از مست، کنایه از مغرور، متکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر افشانی
تصویر پر افشانی
ترک علایق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در افشانی
تصویر در افشانی
عمل در افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
در حال رقصیدن و نشاط نمودن، رقص رقاصی، تخمی که بدست افشانده شود بذری که با دست پاشیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر افسار
تصویر سر افسار
آن جزو از افسار که به دست گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر افشان
تصویر شکر افشان
آن که شکر پخش کند، شیرین سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر افشان
تصویر شیر افشان
آنچه که شیر بپاشد، قطره ریز: هوی هوی باد و شیر افشان ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست افشان
تصویر دست افشان
در حال رقص و نشاط و دست افشاندن، ویژگی بذر یا تخمی که با دست بر زمین افشانده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل افشان
تصویر گل افشان
افشانندۀ گل، گل پاشیدن، گل افشاندن، در پزشکی بیماری سرخک یا مخملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطر افشان
تصویر عطر افشان
بوی افشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرق افشان
تصویر فرق افشان
شاباش نثاری که بر سر عروس و داماد ریزند نثار سر شاباش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل افشان
تصویر گل افشان
گل ریزنده، پراکنده کننده گل و شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
نثار کننده گوهر: نثره به نثار گوهر افشان طرفه طرفی دگر زرافشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: زبان گوهر افشان که ترجمان ملهم اقبال بود برگشاد، گوهر افشانی: شه از گوهر افشان آن کان گنج ز گوهر بر آمودن آمد برنج. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نور افشان
تصویر نور افشان
شید افشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست افشان
تصویر دست افشان
((~. اَ))
در حال رقص و نشاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل افشان
تصویر گل افشان
((گُ اَ))
افشاننده گل، گل ریز، گل افشاندن خاصه در ایام جشن (مانند نوروز)، نوعی آتشبازی، مخملک، سرخک و آبله مرغان
فرهنگ فارسی معین
آنکه در میپاشد، بلیغ زبان آور، بحر هشتم از هفده بحر اصول موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرافشان
تصویر زرافشان
افشاننده زر، بخش کننده طلا و سکه زر
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه سر را جدا سازد و بر زمین افکند، شمشیر تیغ: اندر نیام از پی تجهیز دشمنان دارد سر افکنی که به جوهر مرصع است (شرف شفروره المعجم 264: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرافشان
تصویر زرافشان
ویژگی آنچه با طلا اندود شده مثلاً کاغذ زرافشان، بافته شده با تارهای زر، زربافت، دارای نقش هایی از طلا، کسی که سیم و زر نثار می کند، زرافشاننده، زرافشانی و نثار کردن سیم و زر، برای مثال سران عرب را زرافشان او / سرآورد بر خطّ فرمان او (نظامی۵ - ۸۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درافشان
تصویر درافشان
درافشاننده، کنایه از شخص بلیغ و زبان آور، شیرین سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرافشان
تصویر زرافشان
((زَ اَ))
چیزی که ریزه زر یا گرد زر بر آن افشانده باشند، شاباش، نثار کردن زر و سیم
فرهنگ فارسی معین